ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات ساینا

:-)

الان سه چهار روزه که هوا منچستری شده...یکسره بارون به قول بابا از اون بارونهای شلق لقی اندیمشکی...پاییزی و مطبوع....خدایا بخاطر بارش رحمتت شکر....ببارررررررررر که شاید این روزها بیشتر به یادت باشیم و شکرگزار... امشب 4 تا مهمون عزیز قراره بیان خونمون... دیروز با آکادمی و تیچر و دکتر موقتا خداحافظی کردیم....چرا که شما و پارسا جون قراره ادامه بدید... فردا جشن سلام توی تالار برگزار میشه.....سه شنبه هم جشن شکوفه ها که شامل دومی ها هم میشه....  الان منتظری که با هم بازی کنیم....عاشقتیم دوستت داریم میخوایمت....بوس  
27 شهريور 1394

:-)

ساینا جونم 88 مین ماه تولدت مبارک عروسک نازنین و خواستنی ام... گذشت زمان باعث میشه بیشتر از هر لحظه دوستت داشته باشیم...:-* واسه یه کنسرت بزرگ آماده میشیم...اینبار با حضور خانواده ها ... فردا جلسه معارفه با معلم کلاس دومتون برگزار میشه... هفته گذشته واکسنهای آنفولانزا رو همگی نوش جان کردیم بجز دنا جون که هنوز فرصت نشده ببرمش بیمارستان... به امید سلامتی و نشاط همه...
23 شهريور 1394

:-)

ساینا جونم 88 مین ماه تولدت مبارک عروسک نازنین و خواستنی ام... گذشت زمان باعث میشه بیشتر از هر لحظه دوستت داشته باشیم.......و داریم :-*  
23 شهريور 1394

:-)

تمام دیروز بیرون بودیم...اول پارک پ دوچرخه سواری و پیاده روی... هوا باد بود و خنک ولی آفتاب یه مقدار اذیت کننده بود بعد از یک ساعت رفتیم پارک ل چون کاملا سایه و دنجه واسه بازی...زنگ زدم خاله زهره اینا هم بیان که مهمون داشتن...با اصرار خاله زهره بعد از یک ساعت و اندی بازی و تفریح رفتیم خونشون ناهار دور هم بودیم و بعدم بازی استوجیتو دست جمعی تجدید خاطره کردیم...عصر دوباره زدیم بیرون عصرونه همگی دور هم توی پارک تا شب....که برگشتیم خونه... روز خیلی خوبی داشتیم به شما دو تا بیشتر از همه خوش گذشت کلی بازی توی فضای باز و هوای ناب.....شکر..... الان کانونی و جلسه آخر کلاسهای سفال و نقاشی رو سپری میکنی... امشبم ما مهمون داریم..... دوستتون دار...
14 شهريور 1394

:-)

هنوز شهریور به نیمه نرسیده و بوی پاییز رو چند روزه با تمام وجود حس میکنم....هوا بسی دلپذیر و رویایی شده... الان صبح روز جمعه است...بابا بره سمینار یه حاضری بزنه چند مین بشینه آماده میشیم میریم که از هوای خنک نهایت استفاده رو ببریم...قرار دوچرخه سواری کنی......چند تا از عروسکهاتو دیشب آماده کرده بودی کنار خودت خوابوندی که با خودت دوچرخه سواری کنن... تمرینات پیانو بخاطر کنسرت 6 ماهه اول سال بیشتر شده... فلش کارتها همچنان کار میشه... شطرنج رو به جلو پیش میری... دیروزم که آکادمی بازم گل کاشتی و اول شدی و جایزه گرفتی... دوستتون داریم عروسکهای خوشگل و خواستنی من.........:-* :-*  
13 شهريور 1394

:-)

بعد از یک هفته، امروز صبح خاله جون اینا رفتن و حسابی جاشون خالیه... 3 روز اول ورودشون همگی رفتیم قزوین و بعدم فارسجین... هوا فوق العاده رویایی بود...حسابی خوش گذشت....برگشتیم و 3 روز همراه با خاله اینا توی خونه و بیرون از خونه لذتبخش بود... پارک و شهربازی و و و...همه کلاسهاتم برقرار بود و رفتیم...بجز پنجشنبه آکادمی که مجبور شدیم بدون اطلاع قبلی غیبت داشته باشیم... یکشنبه عصر از ساعت 4 تا 7 مسابقات شطرنج رده سنی داشتید و برگزار شد.....که نسبتا راضی کننده بود... الان توی اتاقی و بابا واست کتاب خونده بخوابی داری چک و چونه میزنی که یکی دیگه بخونه... از تو اصرار و از بابا انکار :دی....اگه من بودم صد در صد اغفال میشدم....هههههه دوستت داری...
10 شهريور 1394

:-)

بالاخره بعد از جستجو و زیرو رو کردن سه تا مرکز خرید، کیف مدرسه با تم مورد علاقه ات رو پیدا کردی...  یه کوچولوترشو هم واسه دنا جون خریدیم به اصرارت با همون تم...گفتی دوست دارم مث هم باشیم... یه کتونی خوشمل هم به سلیقه خودت خریدیم... امروز کلاس شطرنج مربیت کلی ازت تعریف کرد و استیکر و برگه نقاشی جایزه گرفتی... یکشنبه آینده همه بچه های آکادمی مسابقه دارید... پیانو هم نسیم جون ازت راضی بود... ما هم ازت راضی هستیم عروسک... فردا خاله جون اینا میان چند روزی با هم باشیم... بوس  
3 شهريور 1394
1